**********

گفته اند این دردهـــا را بارهـــــــا
خسته اند خسته از این تکرارهـــا
گفته اند آنان به در , لیکن باید بشنوند
نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا

شعری از آقای خلیل جوادی که من با اجازه نگرفته از ایشان تغییر مختصری در آن دادم

**********

منسوب به " اﻣﯿﺮ کبیر :"
دوران افول و عقب ماندگی ملتها زمانی شروع شد که
جای اندیشیدن را : تقلید
جای تلاش و کوشش را: دعا
جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را: قناعت
و جای اراده برای رفتن و رسیدن را: قسمت
و جاى تصميم عقلانى را : استخاره گرفت

گفته شده است که همین امیر کبیر در موضوع کشتار بابیان اشتباه و به تعبیری جنایت بزرگی مرتکب شده است.

**********

ماجرای قتل امیرکبیر و سفیر انگلیس :
سفیر اﻧﮕﻠﯿﺲ ، ﻗﺘﻞ میرزا تقی خان فراهانی ( امیرکبیر ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ " ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ " ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ :
امیرکبیر ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺮﯾﻢ زیرا هر رﺷﻮﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ، ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻣﯿﺪﺍﺩ ...
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻋﺎﻟﯿﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪ ، ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡﺟﻤﻌﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺟﻬﺖ ﻋﻮﺍﻣﻠﺶ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺭﺍ ﺗﮑﻔﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ که ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﻭ دﻭﻟﺖ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ...
ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﺘﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ .
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﺘﻞ ﺁﻥ ﺑﺰﺭگمرﺩ ، ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺐ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ، دیدﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺑﻠﻪ ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﻪ ﺑﺴﺎﻥ ﺷﺐ ﻋﯿﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻠﺤﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ...

نام کتاب : ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ
مترجم : ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺭﺍﺋﯿﻦ
ﻧﺎﺷﺮ : ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﺸﺮ : ۱۳۴۷

**********

اینکه معابد خود را محترم و مقدس میدانیم و معابد دیگران را جاهلانه ....
تنها به این دلیل است که ....
در معابد خود با احساس وارد می شویم و در معابد دیگران با عقل !

**********

منسوب به "وینستون چرچیل" است که گفته:
اگر میخواهید جامعه ای هزار سال هم بگذرد و پیشرفت نکند،
زنان یک جامعه را محدود کنید
آن ها را تو سری خور و حقیر کنید،
تمسخرشان کنید،
کاری کنید تا بزرگترین آرزویشان ازدواج، و بزرگترین هنرشان آشپزی و خیاطی باشد،
بلایی بر سر آن ها بیاورید تا از اجتماع بترسند،
تخم تفکری در ذهن پدرانشان بکارید تا ایمان بیاورند دخترانشان را باید در قفس پرورش دهند،
کتاب علم و قلم و چکش را از دخترانشان بگیرید و به جای آن ملاقه و سوزن و انجیل به دستانشان بدهید،
با جوانانشان کاری کنید که از جنس مخالفشان دور باشند ولی تمام تفکرشان پیش آن ها
و هر کسی که برای آزادی زنان تلاش کرد را بنده شیطان و دشمن خدا بنامید
که او دشمن ما ، و ما خدای زمین هستیم

**********

گفتارهایی منسوب به " برتراند راسل "

ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﻯ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ.

. . . . . . . .

عقیده میتواند عقیده من باشد ولی حقیقت نمیتواند حقیقت من باشد
حقیقت متعلق به هیچکس نیست
به همین دلیل بر سر عقیده میجنگند نه بر سر حقیقت

. . . . . . . .

ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ می پرسند:
ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ ؟
ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ :
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، ﭼطﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺵ ﺷده اﻧﺪ، ترس از تغییر !


. . . . . . . .

**********
بنی آدم ابزار یکدیگرند، گهی پیچ و مهره گهی واشرند
یکی تازیانه یکی نیش مار، یکی قفل زندان، یکی چوب دار
یکی دیگران را کند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان
یکی اره شد، نان مردم برد، یکی تیغ شد خون مردم خورد
یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل، یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل
یکی چون قلم خون دل می خورد، یکی خنجر است و شکم می درد .
خلاصه پر از نفرت و کین و اندوه و آز،
نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز،
همه پر کلک پر ریا حقه باز!
چو عضوی بدرد آ ورد روزگار
دگر عضوها پا گذارند فرار!!!!!!
**********
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟         گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی؟         گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش         هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی است که بر سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است , نقش تن ماری است که در خواب کمین است
در هر قدمت خار, هر شاخه سر دار, در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش.هم منتظر حادثه, هم فکر خطر باش
گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا, گفتی که مجوی آّب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست , گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریا است
گفتم که در این راه کو نقطه آغاز؟
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش. هم منتظر حادثه, هم فکر خطر باش

سروده اردلان سرفراز
**********

با اهل خرد باش که اصل تن تو . . . گردی و نسیمی و غباری و دمی است